جدول جو
جدول جو

معنی سدا رس - جستجوی لغت در جدول جو

سدا رس
مقدار فاصله ای که در اثر هر صدایی طی شود
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دادرس
تصویر دادرس
کسی که به داد ستمدیده ای برسد و به دادخواهی کسی رسیدگی کند، دادرسنده، در علم حقوق قاضی، حاکم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خداترس
تصویر خداترس
کسی که از خدا می ترسد، پرهیزکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدارس
تصویر مدارس
مدرسه ها، جاهای درس خواندن، آموزشگاه ها، جمع واژۀ مدرسه
فرهنگ فارسی عمید
(مَ رِ)
جاهای درس گفتن. (غیاث اللغات). جمع واژۀ مدرسه. رجوع به مدرسه شود: و اضعاف آن بر عمارت مساجد و معابد و اربطه و مدارس... صرف کرده است. (المعجم)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
مذاکر. مقاری ٔ. (اقرب الموارد). درس گوینده و سبق گوینده و باهم مذاکرۀ درس نماینده. (ناظم الاطباء). که کتاب خواند و درس بدهد. (از متن اللغه) ، مرد بدفعل آلوده به گناه. (منتهی الارب). متلطخ در ذنوب. (از متن اللغه). که در گناه آویزد و خود را به گناه ها آلوده سازد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
استرک مایع و میعۀ سائله و روغن هیل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ کُ)
سراسیمه گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، خیره شدن چشم شتر از شدت گرما یا از شدت سرما. (منتهی الارب) (آنندراج). سرگشته شدن شتر از گرما... (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
والی پارس که از بدو سلطنت کوروش به ولایت پارس رسید و کوروش نیز خواهر خود را بدو داد. (از ایران باستان ص 285)
لغت نامه دهخدا
(صَ / صِ رَ / رِ)
جائی که آواز تا بدانجا رسد. رجوع به صدا شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ)
با هم درس خواندن. (زوزنی). با هم درس خواندن کتاب: تدارسوه حتی حفظوه . تدارس الکتاب و ادّارسه ، ای درسه و فی الحدیث: ’تدارسوا القرآن’، ای اقرأوه و تعهدوه لئلاتنسوه . (اقرب الموارد) ، سبق گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بمعنی عجله، . اول اشیا 17: 34) زن اتینائی بود که بواسطۀ موعظۀ پولس به دین مسیح گروید و بعضی بر آنند که او زوجه یونیسیوس اریوپانی بوده است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(رْ رَ)
ده کوچکی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد واقع در 30 هزارگزی شمال باختری گهواره و سکنۀ آن 60 تن است و از تیره اسپری هستند. اهالی آن در زمستان به گرمسیر میروند. مزرعۀ حاتم جمی رشیدالسلطنه جزء این آبادی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
نام شخصی است که رسولی پیش عذرا فرستاد وعذرا چشم رسول او را به انگشت کند. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
یکی از حکما که در صنعت کیمیا بحث کرده و به عمل اکسیر تام رسیده است. (از الفهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(سَ هََ)
نام باغی است به لاهور. (لغت فرس اسدی) :
ای سرو کشمری، سوی باغ سداهرا
هرگز دمی نیائی و یک روز بگذری.
حقوری.
آنندراج و برهان بمعنی نام مرغی که به غیر از لاهور در جای دیگر نباشد آورده اند ولی اشتباهاً مؤلف برهان باغ را مرغ خوانده و آنندراج نیز از او پیروی کرده است
لغت نامه دهخدا
(بَ گِ رِ تَ / تِ)
متقی. پرهیزگار. عفیف. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). آنکه از خدا ترسد. باایمان. معتقد بخدا. خداپرست:
وآن پیر حیایی خداترس
با شیر خدای بود همدرس.
نظامی.
خداترس را بر رعیت گمار
که معمار ملک است پرهیزگار.
بوستان.
خداترس باید امانت گزار
امین کز تو ترسد امینش مدار.
بوستان.
از آثار معدلت وزیر خداترس معمور. (ترجمه محاسن اصفهان ص 143).
- ناخداترس، آنکه از خدا نترسد. غیرمتقی. غیر پرهیزگار:
خداترس را سازگار است بخت
بود ناخداترس را کار سخت.
نظامی.
طلب کرد از پیش و پس چوب و سنگ
بر آن ناخداترس بی نام و ننگ.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
برای خدا. از بهر خدا. (آنندراج). بجهت خدا. محضاً ﷲ. (یادداشت بخط مؤلف) :
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(نُ رَ / رِ)
زودفهم. زیرک. با ادراک و با فراست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از داد رس
تصویر داد رس
قاصی، حاکم، کسیکه بداد ستمدیده ای برسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخن رس
تصویر سخن رس
زیرک، با ادراک و با فراست، زود فهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدد رس
تصویر مدد رس
یار رس مدد دهنده کمک دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبارس
تصویر سبارس
یونانی تازی گشته خار پوست از ماهیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدارس
تصویر مدارس
جاهای درس گفتن، جمع مدرسه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدا ترس
تصویر خدا ترس
پرهیزگار پرهیزگار، متقی
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه به داد مظلوم رسد، کسی که به دادخواهی رسیدگی کند. داور قاضی نشسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدارس
تصویر مدارس
((مَ رِ))
جمع مدرسه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادرس
تصویر دادرس
((رِ یا رَ))
کسی که به دادخواهی رسیدگی کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادرس
تصویر دادرس
قاضی
فرهنگ واژه فارسی سره
پارسا، پرهیزگار، تقواپیشه، دیندار، متقی
متضاد: ناپارسا، ناخداترس، خداناترس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مدرسه ها، دبستان ها، آموزشگاهها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دادبیگ، دادده، دادگر، داور، عادل، فریادرس، قاضی، میرداد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع جنت رودبار تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
فاصله ای برای رساندن صدا، صدارس، برنج زودرس
فرهنگ گویش مازندرانی
دسترس، امکان و توانایی
فرهنگ گویش مازندرانی